✿ツ اولین خواب بدون بابا جون ✿ツ
دیشب بابا جون خیلی دیر اومد ساعت 2.30 رسیدن خونه
مامانی بیدار بود تا بابایی بیاد آخه بدون بابایی که خوابم نمیبره
اما الهی بمیرم برای شما که دیشب چقدر بیقرار بابا جونتون بودین
عزیز جون و آقا جون و عمو جون هر کاری میکردن آروم نمیشدید
هر چی ترانه بلد بودم واستون خوندم اما نمیخوابیدید
فقط مدام می اومدید بغلم گریه میکردید و میگفتید دَدَ بَابا
کلا خیلی دیر خوابیدین فقط واسه بابایی بیقراری میکردید
بابا جون که ساعت 2.30 رسید تا یه دوش گرفت و اومد
سحری خوردن و خوابیدن
الانم هم میخواست بره سر کار که ما رو آورد خونه
الانم شیر خوردید بابا جون و دیدید و آروم شدین و خوابیدین
راستی بابایی تیمشون کلا دیشب باخت داد
اما همیشه بابا امیر واسه ما قهرمان بوده و هست و خواهد بود
نفس های مامانی خیلی دوستون دارم
بابا امیرشون عاشقتممم قهرمان من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی